تصور کنید به تنهایی وارد یک اتاق تاریک می شوید. هیچ چیز را در گوشه و کنار اتاق نمی بینید و نمی توانید حدس بزنید که در قدم بعدی چه اشیایی در مقابل تان قرار خواهد گرفت.
اصلا نمی توانید ابعاد اتاق را فرض کنید و با حدس و گمان گام برمی دارید. حالا اگر از گوشه ای از اتاق صدایی بلند شود، حتما ضربان قلب شما بالا خواهد رفت. چرا حضور در اتاق ناشناس اینقدر سخت است؟!
پاسخ ساده است. چون از محیط و ابزارها و وسایل درون آن «شناخت» ندارید. اگر یک بار دیگر همراه با چراغ قوه وارد اتاق شوید ترس شما به پایان می رسد و می توانید جایگاه حدودی هر چیزی را بشناسید تا درست و حساب شده قدم بردارید و حتی اگر صدایی هم بلند شود می دانید که حاصل از افتادن یکی از کتاب های کتابخانه کنج دیوار است یا تابلوی کوچکی که روی میز سمت چپ شما قرار گرفته است.
می توانید حالا این مثال را به محیط بزرگ تری تعمیم دهیم؛ دنیایی که در آن قرار گرفته ایم. جنس اتفاقات دنیا را باید بشناسیم تا در مواجهه با شادی ها یا غم ها و سختی های آن برخورد صحیحی داشته باشیم.